روزی مجنون از سجاده شخصی عبورکرد.
مرد نماز را شکست و گفت:
مردک! در حال راز و نیاز با خدا بودم
تو چگونه این رشته را بریدی؟
مجنون لبخندی زد و گفت:
عاشق بنده ای هستم و تورا ندیدم
و تو عاشق خدایی و مرا دیدی؟!!!
نظرات شما عزیزان:
hani
ساعت9:00---7 شهريور 1392
sسلام رویا خانم
وبت حرف نداره ،واقعا عالیه خیلی به دلم نشست عزیزم
آره در ره عشق حد و مرزی برای حضور دیران نیست
موفق باشی
پاسخ:سلام هانی جان ....مرسی نظر لطف شماست
a l i
ساعت19:20---5 شهريور 1392
اگه منو لینک کنی خوشحال میشمپاسخ:سلام
لینک شدی